بازهم دلهره ، باز هم تشویش. خسته ام ازین دنیای بی رحم . دلم یک معجزه میخواهد ، یک حرکت تازه ، یک شروع دوباره .
خدایا ، کمی فکر کنی شاید پیامبر دیگری لازم باشد ، شاید عذابی دیگر . پاک کنی نسل این مردم بی رحم و سنگ دل را .
من دیگر توان جنگیدن میان آنها را ندارم . دیگر توان گذراندن این همه سختی ، که میگویند امتحان الهیست را ندارم . دیگر امیدی به من نیست .
باقی را هم مانند قبلی ها روفوزه خواهم شد .
چند روزیه دلم میخواد یه مطلب جدید بنویسم اما نمیشه . حال و حوصله خودمم ندارم . دست و دل به هیچ کاری نمیاد .
امروز این آهنگه هایده رو گوش دادم دیدم شدید با حال و احوال این روزای من جوره ، یه جورایی انگار واسه من گفته . ترجیح دادم اینو جای یه مطلب بذارم . امیدوارم خوشتون بیاد
ای خدا ای خدا ای خدا
دیگه دنیا واسه من تاریکه زندگی کوره رهی باریکه
آخر قصه ی من نزدیکه
این منم از همه جا وا مانده از همه مردم دنیا رانده
رانده و خسته و تنها مانده
عشق بی غم توی خونه خنده های بچه گونه
به دلم شد آرزو
بازی عمرمو باختم آخه امیدی که ساختم
عاقبت شد زیر و رو
تو بر من ای فلک بیداد کردی دل شاد مرا ناشاد کردی
شکستی در گلویم شوق اواز نصیبم ناله و فریاد کردی