خواستن


این روزها دلم چیزی نمی خواهد
جز
یک صندلی
کمی باران
اندکی مشروب
نخی سیگار
و
فراموشی محض
دیگر هیچ

شروع


از تو شروع می کنم
از تو که شروع معنای زندگی ام بودی
پایان کار چه خواهد شد !!؟
مهم نیست ...
نمی دانم
نمی خواهم بدانم که دست سرنوشت ما را به کدام سو می کشاند ...
اما چیزی که دوست دارم این است
دست تقدیر را بگیرم و ببرم آنجایی که آینده اش حوالی بوی عطر بهارنارنج ها باشد ، بوی خوش نرگس مهربانی ها
همان حوالی بودن تو ...